سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید تا راه یابید . [امام علی علیه السلام]

کلبه تنهاییی

 
 
غفلت زندگی(سه شنبه 87 دی 24 ساعت 5:31 عصر )

عشق...

چه بسیار خرمهره هایی که خودرا گوهر عشق جا میزنند !!

اینها اگر عشق بودند ،احساس بدبختی را می زدودند

این یک معیار است .

اگر اینها تورا با احساس شوربختی رها میکنند ،

پس هیچ کدام عشق نیستند.

بنابراین از شرشان خلاص شو .

عشق همواره احساس آرامش،روشنی و آزادی می آفریند.

با عشق نمیتوان احساس بدبختی کرد.

 

مسیحا برزگر/فهم عاشقانه هستی

 

دوشنبه 2? دی ???7 توسط شباهنگ | پیام های دیگران ( < language=java type=text/java>document.write(get_cc(2476140))
2)

درسهای زندگی

بنام خدا

غفلت از خود یکی از بدترین آفات زندگی روزمره است آنقدر درگیر میشوی که دیگر از خودت فراموش میکنی و وقتی خودت را فراموش کردی دیگر به کارها و رفتارهایت بی توجه میشوی و حتی دقایقی را صرف کنکاش و مرور اشتباهات نمیکنی و اجازه میدهی نفس و روزگار به هرسو تورا باخود ببرد  آنوقت که بخود آیی میبینی حقهای زیادی را ناحق کرده ای  و به خیلی چیزهایی که برایت مهم بود بی اهمیت شده ای و یا تبدیل به ماشینی شده ای که فقط بخورد و بخوابد و با یک برنامه تکراری زندگی کند .

وقتی از خودت غفلت کنی هر روز برایت مشکلی پیش می آید و تعجب می کنی چرا اینهمه بد میاوری و یا به اصطلاح رو شانس نیستی .اما وقتی دقت میکنی میبینی اینها همه یاداوریهای کوچکی است که خداوند میخواهد به تو بفهماند باید بسوی قلبت باز گردی.غرق شده ای در روزمرگی و باید بیدار شوی باید به خودت فکرکنی و حواست به خودت باشد تا قلبت رنگ سیاهی نگیرد و بر آن گرد و غبار ننشیند که گاهی زدودن آنها کار مشکلیست .

وقتی به سوی قلبت برگردی به سوی خدا هم بر میگردی وقتی به خدا رجوع کنی میبینی تمام  روزهایت لبریز از رخدادهای خوب میشود و آرامش حاکم میشود وقتی یاد خدا همیشه در دلت باشد تمام کارهایت خدایی میشود و روحت روز به روز به بالندگی بیشتری میرسد و قلبت سپید تر ....و میبینی گره های زندگی خود بخود باز میشوند و دستی نامرئی تورا بسمت موفقیت پیش میبرد .....غفلت از خود چنان فراموشی می آورد که شاید بسادگی نتوان از آن رها شد ......

 

 

یادمان باشد غفلت مارا در خود غرق نکند

 

 

شباهنگ

دوشنبه 2? دی ???7 توسط شباهنگ | پیام های دیگران ( < language=java type=text/java>document.write(get_cc(2474263))
1)

شعرهای من

 

 این نشد که...

این نشد که من از تو بگویم و تو فراموش بکنی

وینهمه شوق سرودن را از دلم برون بکنی

این نشد که من خاکسار کوی تو باشم

تو به هوای حسادتم به دیگران التفات بکنی

این نشد که دلم بپوسد از غم دوری

تو به امتحان عشقم فاصله را فزون تر بکنی

این نشد که  بیفتم به پایت به زاری و شیون

تو از حقارتم بخندی و ناز را بیشتر بکنی

این نشد لحظه های من همه لبریز توباشد

تو از من و دلم بیخبر زندگی خود بکنی

این نشد که من  گله گویم و شکایت

تو دلت به عشق نیاید و فقط ترحمی بکنی

این نشد که در غم عشقت بسوزم و بسازم

تو آتش عشقم هر روز پرشررتر بکنی

این نشد که من بمیرم در تنهایی و درد

تنها پس از مرگم تو بیایی و زمن، یادی بکنی

شباهنگ

یکشنبه 22 دی ???7 توسط شباهنگ | پیام های دیگران ( < language=java type=text/java>document.write(get_cc(2471993))
0)

عشق

در ابتدا کلمه نبود

یعنی بود،اما کلمه شوق تپیدن داشت.

در ابتدا خدا بود.

کلمه در خدا بود.

خدا شاعر بود.

خدا تنها بود.

نخستین کلمه ی خدا،

نخستین کلمه عاشقانه ی دنیا بود.

در ابتدا هیچ نبود.

درابتدا ،نخستین کلمه عاشقانه ی خدا بود.

خدا سرود:

((باش))

و چه زیبا بود شعر عاشقانه خدا.!

سبز بود.

به رنگ شولای خدا.

روشن بود.

به روشنی نگاه خدا.

برخاست خدای خدایان

شولای سبز خویش را

در راه غبار آلود شیری کهکشانها تکان داد.

آنگاه صفحه سیاه و نانوشته عدم را

برزنوان خود گذاشت خدا،

نگاه روشنش را به دورها و دورها سپرد

با جوهری سپید

با درنگی خدای وار،

برآن نوشت :

(( عشق ))

عطری پیچید در مشام جان پرملال دنیا

نخستین کلمه ی خداوند

عنوان تمامی شعرهای خداوند شد

شعرهای خداوند

سرگذشت خنده های گریه های ماست

داستان بی پایان زندگی ست:

(( عشق !))

 

مسیحا برزگر/فهم عاشقانه هستی

 



 
عشق(سه شنبه 87 دی 24 ساعت 5:25 عصر )

بسیار خرمهره هایی که خودرا گوهر عشق جا میزنند !!

اینها اگر عشق بودند ،احساس بدبختی را می زدودند

این یک معیار است .

اگر اینها تورا با احساس شوربختی رها میکنند ،

پس هیچ کدام عشق نیستند.

بنابراین از شرشان خلاص شو .

عشق همواره احساس آرامش،روشنی و آزادی می آفریند.

با عشق نمیتوان احساس بدبختی کرد



 
شعر(سه شنبه 87 دی 24 ساعت 5:19 عصر )

پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم  شیرینیست  برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری



 
شعر(سه شنبه 87 دی 24 ساعت 5:19 عصر )
شیرین منی

                     گفتی تو فرهادی مگر؟

 گفتم خرابت میشوم

                    گفتی تو ابادی مگر؟

گفتم ندادی دل به من

                   گفتی تو جان دادی مگر؟

 گفتم ز کویت میروم

                   گفتی تو آزادی مگر؟

 گفتم فراموشم نکن

                  گفتی تو در یادی مگر؟

 گفتم خاموشم سالها

                  گفتی تو فریادی مگر؟

 گفتم که بربادم مده

                  گفتی نبر بادی مگر؟



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 6597  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «